میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران
میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران

هرروز یک سخن از سعدی: هر چیز که به دل بنشیند به چشم زیبا آید



هرچیز که به دل بنشیند به چشم زیبا آید.


حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بندهٔ صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانی‌اند. چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان میل و محبتی ندارد چنان که با ایاز که حسنی زیادتی ندارد؟ گفت: هر چه به دل فرو آید در دیده نکو نماید.

هر که سلطان مرید او باشد

گر همه بد کند نکو باشد

و آن که را پادشه بیندازد

کسش از خیلخانه ننوازد

کسی به دیده انکار اگر نگاه کند

نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی

و گر به چشم ارادت نگه کنی در دیو

فرشته‌ایت نماید به چشم کروبی


امیر تهرانی
ح.ف

خیلی مشکلات بشر در طی تاریخ از همین به  دل نشستن های غیر منطقی بوده است. و درضمن سالها کشور ما لگد کوب همین محمود غزنوی بود.و پسرش امیر حسنک وزیر  را بر دار کرد و پدر یعنی محمد غزنوی پاداش فردوسی را از بین برد و نداد.
 

هرروز یک سخن از سعدی: پنجاه دینار بگیر و دیگر نخوان!



ناخوش آواز

یکی در مسجد سنجار به تطوّع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی. و صاحب مسجد امیری بود عادل نیک سیرت، نمی‌خواستش که دل آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد! این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکی را پنج دینار مرتب داشته‌ام. تو را ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی.

بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند! بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه به در کردی که اینجا که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم! امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل

چنان که بانگ درشت تو می‌خراشد دل


امیر تهرانی

ح.ف

 

هرروز یک سخن از سعدی: یک دعای اجابت شده



دعای مستجاب

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را

ای زبردست زیردست آزار

گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری

 

هرروز یک سخن از سعدی: بی کفشی و بی پایی


بی کفشی  و یا بی پایی کدام بد ترند؟


هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر

کمتر از برگ تره بر خوان است

وآن که را دستگاه و قوت نیست

شلغم پخته مرغ بریان است

 
امیر تهرانی
ح.ف

هرروز یک سخن از سعدی: دانشمند و ابله



دانشمند و ابله

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد. گفت: اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی.

دو عاقل را نباشد کین و پیکار

نه دانایی ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید

خردمندش به نرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگه دارند مویی

همیدون سرکشی و آزرم جویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجیر باشد بگسلانند

یکی را زشتخویی داد دشنام

تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام

بتر زآنم که خواهی گفتن آنی

که دانم عیب من چون من ندانی


امیر تهرانی

ح.ف