سعدی گزارشی از یک سفر در یایی دارد که بگفته خودش شاهد قدرت نمایی عظمت سای یک مرشد ناشناخته و مردی صاحب قدرت معنوی از جنس گوهری پنهان بوده است.
او این گونه داستا ن را نقل می کند که در بندرگاه ساحلی درفاریاب با پیری ناشناس آشنا شده بود. به هنگام سوار شدن، سعدی با اندک پولی که داشته می تواند سوار کشتی شود ولی ناخدا خدا نشناس بوده و پیرمرد را سوار نمی کند ، چون پیر مرد آهی در بساط نداشت و حتی همان یک درهم را نداشت که سعدی داد و توانست خرج سفر بپردازد .
سپس واقعه ای اتفاق می افتد که قطعا اشخاص بسیار مدرنی مانند آقای دکتر عبدالکریم سروش اگر از آن مطلع شوند خواهند گفت: این حتما از رویاهای شاعرانه بوده است.
خوب ما که نه سر پیازیم و نه ته پیاز ، بر فرض هم که جناب دکتر چنین مطلبی را بفرمایند، ما حواله اش را به خود سعدی شاعر شیرین سخن می دهیم که احتمالا در بخش ممنوعه « سوزنیات» کتاب بوستان اش چنان جوابی به آقای دکتر بدهد که نگو!
بر حسب گزارش سعدی برای پیر مرد برای کمکردن روی ناخدای ناخدا ترس و یا برای دلشاد کردن سعدی، بجای نشستن بر کشتی بر سجاده خود می نشیند و سر به فلک می ساید و گام بر آب دریا می زند.
گزارش سعدی:
-قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب
-مرا یک درم بود برداشتند
به کشتی و درویش بگذاشتند
-سیاحان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا نا خدا ترس بود
-مرا گریه آمد ز تیمار جفت
بر آن گریه قهقه بخندید و گفت
-مخور غم برای من ای پر خرد
مرا آن کس آرد که کشتی برد
-بگسترد سجاده بر روی آب
خیال است پنداشتم یا به خواب
-ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت
نگه بامدادان به من کرد و گفت
-تو لنگی به چوب آمدی من به پای
تو را کشتی آورد و ما را خدای
-چرا اهل معنی بدین نگروند
که ابدال در آب و آتش روند؟
-نه طفلی کز آتش ندارد خبر
نگه داردش مادر مهرور؟
پس آنان که در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند
سعدی یک نکته عرفانی ناب راهم بعنوان هدیه به خوانند ه شعرش می دهد و آن راز پیرمرد و کارهای هوش ربای اوست : پیرمرد غرق در وجد و سرور الهی بوده و سرمستی همه جان و جسم او را در بر گرفته بود.و هر کس که می خواهد به چنین مقامی بر سد باید غرق در وجد الهی باشد تا شب و روز محفو ظ بماند.
امیر تهرانی
پس از آنکه غزالی دانشمند بلند آوازه ایرانی
کتابهای مشکوة الانوار» و «کیمیای سعادت» را نوشت بدگویان به سلطان محمد سلجوقی گزارشی کرده و او را پیرو صوفیان ، شاگرد فیلسوفان، دارنده افکار آتش پرستی و ...معرفی کردند. چون او گفته بود: خدا نور است، و روان و روح مردمان در این جهان بیگانه و شیفته عالم بالاست، و لا اله الا الله توحید مردمان عادی و لا اله الا هو توحید خاصان است. و فاش کردن رازهای آسمانی کفر است.
سلطان محمد سلجوقی غزالی را به مقر ارتش خود دعوت نمود. غزالی توضیحات و دلایل خود را بیان نمود و سلطان خشنود گشته و از غزالی دلجویی و او را برسم سلطان نوازش نمود.
در آن روز غزالی گفت:
-در موضوعات عقلی فقط برهان را می پذیرم
در شرع و دین به قرآن عمل می کنم و پیرو کسی نیستم.
امیر تهرانی