
اگر سرزمین ایران در جهان سر افراز است، این سر افرازی را تا حد بسیار زیاد مدیون مشاهیر و نامدارانش مانند فردوسی ، سعدی، حافظ , مولوی، خیام، پور سینا، محمد زکریای رازی، بیرونی، خوارزمی، خواجه نصیر و دیگر بزرگان علم و ادب می باشد که در ایران بزرگ به جهان پا گذاردند. اگر پرسش کنیم که راه خلق نامداران و مشاهیر چیست باید زندگی نامه مشاهیر را برخواند تا به زوایای جهش و تکامل آنان پی برد. گزارش زیر را از نوشتاری در سایت خبر گذاری کتاب ایران یا همان ایبنا بر گزیده ام که جویندگان را به کار می آید:
از پدر خانواده آغاز شد:
(...کزازی با اشاره به دلایل بازگویی این داستان، تصریح کرد: این قصه نموداری بود از فراخای فرهنگی خانوادهای که در آن بالیده و پرورده شدم. روانشاد پدر من، مردی بود بسیار دلبسته ایران. از تاریخ و ادب فارسی همواره با ما سخن میگفت. به شیوههای گوناگون من و دیگر فرزندان را برمیانگیخت تا با این جهان شگرفِ ورجاوند و بیهمانند که جهانِ ایرانی است آشنایی بجوییم.
این پژوهشگر سرشناس ادامه داد: روانشاد پدر، گاهی سرودهای را هم در میپیوست، هرچند نمیخواست به سخنوری آوازهای بیابد. زیرا گهگاه چنین میکرد و من بدین گونه با سخن فارسی آشنایی یافتم. اما رخدادی این آشنایی را ژرفا بخشید و بنیادی تازه را در نهاد و یاد من پیافکند.
یکی از دوستان بیتی چند بر خواند:
میرجلالالدین کزازی گفت: ما دهستانی داشتیم که به مردهریگ و میراث به پدرم رسیده بود. در آن زمان سرگرمیهای امروز در کار نبود پس روزهای آسودگی و بیکاری را به این دهستان میرفتیم. روزی در مرغزاری خرم، خوانی گسترده بودند و ما برآن نشسته بودیم.
وی با بیان اینکه در آن زمان نوجوانی بوده است، ادامه داد: همراه ما خانواده پدری و خانواده افدری بودند. یکی از افدرزادگان من چند بیتی را از یکی از سخنوران نامدار ادب پارسی بر زبان راند. نمیدانم که در این بیتها چه کارمایه و نیرویی نهفته بود که بازتابی دیگرسان در روان و نهاد من یافت.
این شاهنامهپژوه ابراز کرد: تو گویی از رویههای خودآگاهی من گذشت و به لایههای نهان ناخودآگاهیام راه برد. به ناگاه بیآنکه من بخواهم و بدانم، دری به جهانی شگرف و شگفتیانگیز، ناشناخته، رازآلود و افسانهگون در برابر من گشود. آن زمان بود که من نخست دریافتم و پس از آن باور کردم که جهان سخن، جهانیست که تنها برای سرگرمی نیست. جهانی که در ارج و ارزش اگر از دیگر جهانها کمتر نباشد دستِ کم، همتراز و همپایه آنهاست.
وی افزود: از آن پس نظر من به زبان پارسی دگرگونی بنیادینی یافت. همین انگیزهای شد که وقتی میخواستم برای ادامه تحصیل در دانشگاه رشتهای را برگزینم، تنها انتخابم رشته زبان و ادب پارسی بود. هیچ رشته دیگری در کنار آن نبود. در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و ردههای مختلف آموزشی را در همین دانشگاه گذراندم.
با فردوسی زندگی کنیم!
این چهره ماندگار فرهنگی ادامه داد: از میان سخنوران بزرگ ایران میتوان گفت فردوسی جایگاه و پایگاه ویژهای در خانواده ما داشت. بعد از فردوسی، حافظ هم همانقدر ارزشمند بود. به هرانگیزه و بهانهای یادی از این دو میرفت. روانشاد پدر بیتی بلند و دلپسند را بر زبان میراند. شاید این انگیزهای بود که من از همان سالیانِ خردی، به شاهنامه بیش بگرایم و دل ببندم.
میرجلالالدین کزازی ادامه داد: برآنم که چگونگی سرزمین و بومگاهِ آدمی بهویژه جایی که در آن زاده شده و بالیده است، در پیوند با ویژگیهای اندیشه، خوی و قلم آن فرد است، شاید اگر من به رزمنامه گرایش بیشتری داشته و دارم و بیشینه کتابهایی که نوشتهام در این زمینه است، به جغرافیای کرمانشاه برمیگردد.
کوه بیستون و شگفتیهای آن
وی با اشاره ویژگیهای جغرافیایی کرمانشاه گفت: کرمانشاه شهریاست که پیرامون آن را کوهساران بلند در برگرفته است. به عنوان نمونه یکی از شناختهترین و ارجمندترین کوههای ایران که کارکردی نماد شناختی هم در فرهنگ ایران یافته است، کوه بیستون در نزدیکی شهر کرمانشاه است. نام آن به تنهایی ارج و ارزِ این کوه را در فرهنگ و اندیشه و باورهای ایرانی آشکار میدارد.
این ادیبِ نامآشنا بیان کرد: بیستون ریخت دیگرگون شده «بغستان» است. کوه بغان، ایزدان و نیروهای مینویی فراسویی. شاید بتوان گفت پر آوازهترین کوه در پهنه سخن پارسی است. شاید بتوان گفت این جغرافیا نیز در این دلبستگی کارساز بوده است. اگر در شهری دیده به دیدار جهان میگشودم که در کرانه دریا بود، شاید دلبستگی من دیگرگون میشد.
وی بیان کرد: در میان دفترهایی که نوشتهام، که به بیش از صد و اندی پوشینه است، چندین دفتر گفتگوگرانه است و پاسخی است به پرسشهایی که پرسشگران با من درمیان نهادهاند. شاید پنج یا شش پوشینه در این زمینه است که یکی از آنها «آوایی از ژرفا» نام دارد که پرسشهایی در زمینه زبان پارسی است. در پارهای از این گفتگوها من به پرسشگر که فردی اندیشهورز به نام غلامرضا ارشاد بود و دو سال را برای آن گفتوگوی مایهور اندیشه بود، میگفتم که پاسخ را از پیش با من درمیان منه. خوب میدانستم زمینه گفتوگو چیست اما از پرسشها آگاه نبودم.
کزازی گفت: آن آزمون برای من آزمونی بسیار دلچسب وشگفتیانگیزی بود چون در پاسخ به این پرسشها که در دم باید داده میشد دانستم که من چیزهایی را میدانستهام که نمیدانستهام، میدانم. سرنوشت پاسخ را پرسش پایه میریزد. اگر پرسش سنجیده، اندیشیده و باریکبینانه باشد، پاسخ، پاسخی همگون و هم ساز با آن خواهد بود، و پرسهای آن دوست پرسنده پاسخهایی را در پی آورد که پیش تر از آنها آگاهی نداشتم.»
به نقل از سرویس خبر گذاری کتاب ایران: ایبنا
امیر تهرانی