میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران
میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران

دست خدا در حمام زنانه غوغا کرد (۱)

مولانا جلال الدین محمد معروف به مولوی از عجایب و غرایب ادبیات پارسی و جهان و از صاحبان اسرار عرفان است. 

وقتی شعر های او را در کتاب مستطاب مثنویش می خوانیم ، نسیم الهام آسمانی را در مشام جان خود احساس می کنیم. خود او در مقدمه کتابش می گوید: این کتاب مثنوی « اصول اصول اصول دین » است. اما روش بیان این اصول اصول اصول با دیگر گفتار ها متفاوت است. ک

در این کتاب از داستان‌هایی اخلاقی سخن میرود، اما در  مواقعی این اخلاقیات یا عاشقانه اند و یا برشهایی از  یک فیلم پورن و تمام  عیار سکسی!

نکته جالب این است که  مولانا این ملغمه را با چاشنی عرفان در می آمیزد و چنان نتیجه تکان دهنده ای می گیرد که مخالف از اعتراض باز می ماند.

 از جمله این گزارش‌ها ، سرگذشت مرد ی است که چهره زنانه داشت و سالها بصورت غیر قانونی  در حمام زنان دلاکی می کرد. او می دانست که اگر به دام افتد و راز ش بر ملا شود پوستش را زنده زنده بر خواهند کند.

به همین دلیل شبها توبه می کرد و روزها دوباره به عرصه گناه پا می گذاشت. 

این گناه ورزی های پنهانی و دلهره آور ادامه داشت تا  آن واقعه هولناک رخ داد.

ناگفته نماند که چندی پیش از آن واقعه از عارفی خواسته بود که دعایی در حقش کند تا از مهلکه نجات یابدو عارف نیز گفته بود: «بزودی توبه ات می دهند. »

و اما داستان به زبان شعر:

مردی زن نما بنام نصوح:

-بود مردی پیش ازین نامش نصوح

بد ز دلاکی زن او را فتوح

-بود روی او چو رخسار زنان

مردی خود را همی‌کرد او نهان

-او به حمام زنان دلاک بود

در دغا و حیله بس چالاک بود

-سالها می‌کرد دلاکی و کس

بو نبرد از حال و سر آن هوس

-زانک آواز و رخش زن‌وار بود

لیک شهوت کامل و بیدار بود

چادر و سربند پوشیده و نقاب

مرد شهوانی و در غرهٔ شباب


دلاکی دختران شاهان:

-دختران خسروان را زین طریق

خوش همی‌مالید و می‌شست آن عشیق

-توبه‌ها می‌کرد و پا در می‌کشید

نفس کافر توبه‌اش را می‌درید


ملاقات با عارف آگاه:

-رفت پیش عارفی آن زشت‌کار

گفت ما را در دعایی یاد دار

-سر او دانست آن آزادمرد

لیک چون حلم خدا رسوا نکرد

-بر لبش قفلست و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

-عارفان که جام حق نوشیده‌اند

رازها دانسته و پوشیده‌اند

-هر کرا اسرار کار آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

-سست خندید و بگفت ای بدنهاد

زانک دانی ایزدت توبه دهاد

دعای عارف قبول می شود:

-آن دعا از هفت گردون در گذشت

کار آن مسکین به آخر خوب گشت

-که آن دعای شیخ نه چون هر دعاست

فانی است و گفت او گفت خداست

ادامه دارد...

امیر تهرانی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد