خردنامه فردوسی
چشم جان
خرد چشم جان است چون بنگری تو بی چشم جانا جهان نسپری
دوری از بدی
نخستین نشان خرد آن بود – که از بد همه ساله ترسان بود
اول اندیشه بعد گفتار و کردار
هر آنکس که دارد روانش خرد – سر مایه کارها بنگرد
داد گری و بخشایش
ستون خرد داد و بخشایش است – در بخشش او را چو آرایش است
باچشم خرد نگاه کنیم
هر آنکس که دارد روانش خرد – به چشم خرد کارها بنگرد
کارگزاران خردمند
خردمند باید که باشد دبیر – همان بردبار و سخن یادگیر
شکیبا و با دانش و راستگوی – وفادار و پاکیزه و تازه روی
نیکی را انتخاب می کند
مگرد ایچ گونه به گرد بدی – به نیکی گرایی اگر بخردی
دوری از خوی بد
بزرگی و افزونی و راستی – همی گیرد از خوی بد کاستی
هر آنکس که او شاد شد از خرد – جهان را به کردار بد نسپرد
جوانمردی
که ما را فزونی خرد داد و شرم – جوانمردی و داد و آواز نرم
ارزوهای محدود
ز شادی که فرجام او غم بود – خردمند را آرزوی کم بود
سخن بر اساس خرد
روان در سخن گفتن آژیر کن – کمان کن خرد را سخن تیر کن
چه کسی صاحب قانون است
چو فر و خرد دارد و دین و بخت – سزاوار تاج است و زیبای تخت
بی خرد همیشه در رنج
کسی کو خرد را ندارد ز پیش – دلش گردد از کرده خویش ریش
خرد معلم است و بس!
کنون گر شوی آگه از روزگار – روان و خرد بادت آموزگار