جاودانه های ادب پارسی
راز گمشده
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد که به روی ناامیدی در بسته باز کردن
شیخ بهایی
خانه و کاشانه کامل
مقصد ز کاخ و صفه و ایوان نگاشتن کاشانه های سر به فلک برافراشتن
گلهای رنگرنگ و درختان میوه دار در باغ و بوستان ز سر شوق کاشتن
دانی که چیست؟تا به مراد دل اندر آن یک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
ورنه چگونه مردم عاقل بنا کنند از خاک خانهای که بباید گذاشتن...
ملک الشعرای بهار
کودک یتیم پر سید:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است آن پادشا که مال ز رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
پروین اعتصامی
امیر تهرانی
ح.ف