ادامه از نوشتار پیشین
خدا وزمان از دیدگاه فخر رازی دانشمند مشهور ایرانی
فخر رازی این پرسش را مطرح می کند که وقتی می گوییم خدا پیش از هر چیز بوده منظور چیست؟
چون مفاهیم قبل از زمان و سابق بر زمان موهم این معنی است که زمانی قبل از زمان وجود دارد، زیرا الفاظ سابق و قبل حاکی از زمان است، ولی اولیت خدا زمانی نیست.
این اولیت در حدود عقل ما نمیگنجد. اگر تحقیقاتی که در این خصوص شده است مبهم و نارساست بدان جهت است که عقل بشر در مقابل نور جلال اولیت و ازلیت به حیرت میافتد.
به نظر فخرالدین رازی میتوان گفت که چون عقل ، هر وجود ممکنی را به ضرورت به واجب اسناد میدهد، این وجود واجب اول است.
اما در این بیان ، ما از خارج به اولیت رسیدهایم و این ظاهر اولیت است، اما اولیت خدا از هر باطنی ابطن(تو دار تر ) است و راز آن در مفاهیم نمیگنجد.
اما چون فخر رازی این راز را از سر زمان دور نمیداند،علاوه بر اقسام پنجگانه تقدم، که قبلاً ذکر شد، به تقدم دیگری قائل میشود که تقدم اجزاء زمان نسبت به اجزاء دیگر است؛ ولی این تقدم ظاهری است و در باطن زمان تقدم و تأخر زمانی معنی ندارد.
«در غیر این صورت ضروری است که زمان زمان دیگری را در برگیرد و دربارة زمان دربرگیرنده نیز باید همان را گفت که در مورد زمان دربرگرفته گفتیم، به قسمی که هر زمانی در نتیجه باید در برگرفتة زمان دیگر باشد و این سلسله تا بینهایت ادامه یابد».
یعنی هریک از این زمانها در این لحظة کنونی حضور دارد و این لحظة حاضر یگانه نیست، بلکه هر لحظة حاضر باید حاضر در لحظة دیگر باشد.
استدلال رازی مبتنی بر اصول و مقدماتی است که به آن تصریح نمیکند و از جملة آن اصول این است که :
زمان مثل یک موجود طبیعی وجود دارد و دارای اجزاء است. این نظر قابل چون و چراست و قبل از فخررازی هم مورد چون و چرا بوده است.
اما در این مقام عمدة مطلب تصدیق تعیین این نکته است که جزء زمان، مانند یک متحرک که در هر لحظة سیر مسافت حرکت در زمان است، در زمانی که خود جزئی از آن است نیست. این است که فخر رازی با نظر ارسطو مخالفت میکند و میگوید زمان را با حرکت تبیین نمیتوان کرد.
بلکه حرکت را باید با زمان فهم کرد، زیرا حرکت بدون زمان معنی ندارد. در نظر رازی زمان از حرکت منفک نیست، آن را مقدار حرکت هم نباید دانست. بلکه زمان صرف حرکت است. زمان عین سیلان و تجدد است.
اگر زمان سیلان و تجدد است، وجه مشترکی با ازلیت و اولیت خدا ندارد، بلکه با آن یگانه است. زمان و ازلیت دو حقیقت متفاوت و متمایزند. چنان که اشاره شد، امام فخر تقدم و اولیت الهی را با تصور وجود واجب بنفسه بیان میکند. اما متوجه است که با این بیان تمام مشکلات رفع نمیشود. مشکل نسبت میان ظاهر و باطن حل شدنی نیست. در مورد زمان میتوانیم بگوییم که آنچه در زمان T (ز) میگذرد نسبت به آنچه در َ T (ز1) میگذرد تقدم زمانی دارد.
اما زمان T بر زمان T تقدم ندارد. یعنی در زمان حقیقی که طومار آن دائماً به صورت قبل و بعد گشوده میشود و سیلان مییابد نسبت میان قبل و بعد و اجزاء ظاهر زمان معین نیست.
به نظر فخر رازی برای تعیین این نسبت زمان دیگری لازم است، یعنی زمانی که زمان اول را با آن بسنجد. اما این زمان اگر در ماهیت با زمان اول یکی باشد، نمیتواند میزان خود باشد و به زمان دیگری نیاز دارد که با آن سنجیده شود و بدین ترتیب تسلسل لازم میآید.
برگسون که راه احتراز از این تسلسل را نشان میدهد، میگوید که زمان سنجش زمان حقیقی نیست، بلکه زمان مکانی است و ماهیت زمانی ندارد که بتوان آن را مورد تحقیق قرار داد.
مفهوم شعور و نقش آن
مثال دوم راجع به مسئلهای است که در فلسفة غربی قدری دیر عنوان شده و اهمیت بسزایی پیدا کرده است و آن مفهوم شعور و خودآگاهی است. در فلسفة یونانی توجهی به این معنی نشده است. رواقیان اشارهای به آن کردهاند و از زمان ایشان مدت مدیدی طول کشید تا فلسفههای خودآگاهی پیدا شد.
رازی در تفسیر خود معانی و مفاهیم مختلف شعور را گرد آورده است. در زبان عربی چندین لفظ کم و بیش مترادف با کنسیانس (conscience) متداول است، یکی «شعور» است که مثلاً در آیات وما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون (بقره، 9) یا در آیة کریمة الا انهم هم المفسدون و لکن لایشعرون (بقره، 12) آمده است.
طبری گفتهاست که در این آیه که مصداق مفسدون منافقانند آمده است که آنها به این معنی شعور یا خودآگاهی ندارند که خدا گمراهشان کرده است. آنها خود را در راه راست و کردار درست میدانند و حال آنکه تابع فرمان حق نیستند و از نافرمانی خود خبر ندارند. در اینجا خودآگاهی و شعور به معنی معرفت نفس است.
امام فخر رازی با نظر در آیاتی که در آن لایشعرون و لایعلمون آمده است به این نتیجه رسیده است که آیات دستة اول به یک حقیقت شهودی که جاری مجرای حواس است نظر دارد و آیات نوع دوم ناظر به عقل نظری است.«شعر» در معنی اصلی شناخت چیزی است که با ادراک حسی متمثل میشود و در مقابل علم انتزاعی است. تحقیقی که فخر رازی در این باب کرده است اهمیت خاصی دارد.
هیجانات و ما
البته شعور (خودآگاهی) شناسایی قطعی نیست و در معرض خطا و اشتباه است، لیکن همواره نمیتوان اطمینان داشت که ما را چنان که هستیم نشان دهد.آیات 28 و 29 سورة آلعمران ما را به یاد نظریة هیجانات ویلیام جیمز میاندازد: لایتخذ المومنون الکافرین اولیاء من دون المومنین... الا ان تتقوا منهم تقیة... و قل ان تخفوا ما فی صدورکم اوتبدوه یعلمه الله...
رازی میگوید وقتی مومنان میتوانند غیر مومن را، چه آشکارا و چه پنهانی، به دوستی برگزینند، که مقام تقیه باشد، و این مقام مستثنی است و در صورتی مورد دارد که شخص تقیه کننده باطن اعتقاد را حفظ کند و اعمال و اقوال ظاهر در هنگام تقیه در آن موثر شود و البته خدا به او یاری میکند و او را در مقابل دشمنان محافظت میفرماید. به عبارت دیگر دوستی ظاهری نباید به دوستی حقیقی مبدل شو
شعور درونی و شعور سطحی
میبینیم که خودآگاهی و شعور میان دو قطب در جریان است: از یک سو باطن انسان است که تنها خدا از آن آگاه است و جز از خلال ظهورات خودآگاهی (شعور) که کموبیش حقیقی است شناخته نمیشود و از سوی دیگر شعور سطحی و آشکار و ظاهر است که به احساساتی تعلق دارد که افعال و کردار ما با آن توجیه میشود، اما علت حقیقی آن افعال نیست، با توجه به این معنی، اگر حفظ باطن نباشد، چه بسا که ترس باعث شود که دوستی ظاهری در تقیه به دوستی واقعی تبدیل شود.امام فخر رازی در تفسیر آیة شریفه که نقل شد میگوید صدر قلب است که «محل بواعث و ضمائر است». ضمیر هم در اینجا به معنی باطن شعور است...
انتخاب و قدری تغییر : امیر تهرانی
منبع: amolshahr.blogfa.com