میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران
میراث  علمی  ، ادبی  و فر هنگی  ایران

میراث علمی ، ادبی و فر هنگی ایران

ارایه نوشتارهایی در باره سیر فرهنگ، علم و دانش و ادب در سرزمین ایران

ای عارف معارف و ای واصل وصول: .مواظب خربوزه باش!


! ای عارف معارف و ای واصل وصول: .مواظب خربوزه باش


دیوان مثنوی محمد جلال الدین مولوی اثری است انباشته از افکار نبوغ آمیز که مفاهیم آسمانی و انسانی از شعرهای آن لبریز و سر ریزند. در شعر  آمده  در زیر، مولوی یک تئاتر عرفانی ازمجموعه در ختان و گلها به همراهی بلبلان و فاخته ها عرضه کرده که در هیچ اثر ادبی و یا عرفانی نمی توان نظیر آن را یافت.

در سه بیت شعر نخستین او رمز نیا یش و عبادت را از بان درختان باغ بیان می کند که برای خداباوران عرفان دوست می تواند تجسم یکی از زیبا ترین حالات عارفانه باشد.


ایاک نعبد است زمستان دعای باغ

در نوبهار گوید ایاک نستعین

ایاک نعبد آنک به دریوزه آمدم

بگشا در طرب مگذارم دگر حزین

ایاک نستعین که ز پری میوه‌ها

اشکسته می‌شوم نگهم دار ای معین

هر لحظه لاله گوید با گل که ای عجب

نرگس چه خیره می‌نگرد سوی یاسمین

سوسن زبان برون کند افسوس می‌کند

گوید سمن فسوس مکن بر کس ای لسین

یکتا مزوری است بنفشه شده دوتا

نیلوفر است واقف تزویرش ای قرین

سر چپ و راست می‌فکند سنبل از خمار

اریاح بر یسارش و ریحانش در یمین

سبزه پیاده می‌دود اندر رکاب سرو

غنچه نهان همی‌کند از چشم بد جبین

بید پیاده بر لب جو اندر آینه

حیران که شاخ تر ز چه افشاند آستین

اول فشاندنی است که تا جمع آورد

وآنگه کند نثار درافشان واپسین

در باغ مجلسی چو نهاد آفریدگار

مرغان چو مطربان بسرایند آفرین

آن میر مطربان که ورا نام بلبل است

مست است و عاشق گل از آن است خوش حنین

گوید به کبک فاخته کآخر کجا بدیت

گوید بدان طرف که مکان نبود و مکین

شاهین به باز گوید کاین صیدهای خوب

کی صید کرد از عدم آورد بر زمین

یک جوق گلرخان و دگر جوق نوخطان

کاندر حجاب غیب کرامند و کاتبین

ما چند صورتیم یزک وار آمده

نک می‌رسند لشکر خوبان از آن کمین

یوسف رخان رسند ز کنعان آن جهان

شیرین لبان رسند ز دریای انگبین

نک نامه شان رسید به خرما و نیشکر

و آن نار دانه دانه و بی‌هیچ دانه بین

ای وادیی که سیب در او رنگ و بوی یافت

مغز ترنج نیز معطر شد و ثمین

انگور دیر آمد زیرا پیاده بود

دیر آ و پخته آ که تویی فتنه‌ای مهین

ای آخرین سابق و ای ختم میوه‌ها

وی چنگ درزده تو به حبل الله متین

شیرینیت عجایب و تلخیت خود مپرس

چون عقل کز وی است شر و خیر و کفر و دین

اندر بلا چو شکر و اندر رخا نبات

تلخی بلای توست چو خار ترنگبین

ای عارف معارف و ای واصل اصول

ای دست تو دراز و زمانه تو را رهین

از دست توست خربزه در خانه‌ای نهان

در نی دریچه نی که تو جانی و من جنین

از تو کدو گریخت رسن بازیی گرفت

آن نیم کوزه کی رهد از چشمه معین

چون گوش تو نداشت ببستند گردنش

گوشش اگر بدی بکشیدیش خوش طنین

فی جیدها ببست خدا حبل من مسد

زیرا نداشت گوش به پیغام مستبین

گوشی که نشنود ز خدا گوش خر بود

از حق شنو تو هر نفسی دعوت مبین

ای حلق تو ببسته تقاضای حلق و فرج

بی‌گوش چون کدو تو رسن بسته بر وتین

حلقه به گوش شه شو و حلق از رسن بخر

مردم ز راه گوش شود فربه و سمین

باقیش برنویسد آن شهریار لوح

نقاش چین بگوید تو نقش‌ها مچین

نقاش چین بگفتم آن روح محض را

آن خسرو یگانه تبریز شمس دین


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد