هررروز یک سخن از سعدی
ابلهی در لباس زیبا
ابلهی را دیدم سمین (چاق)خلعتی ثمین(گرانبها) در بر و مرکبی تازی در زبر و قصبی(کلاه) مصری بر سر :
کسی گفت سعدی ! چگونه همی بینی این دیبای معلم برین حیوان لا یعلم(نفهم).؟
گفتم:یک خلقت زیبا به از هزار خلعت دیبا
حکایت
مکالمه دزد و گدا
دزدی گدائی را گفت :شرم نداری که از برای جوی(اندکی) سیم(پول) پیش هر لئیم(پست) دست دراز میکنی؟ گدا گفت:
گدا به دزد گفت: گدایی بهتر از دزدی ایت که دست را بخاطر آن ببرند
انتخاب و ترجمه لغات
امیر تهرانی
ح.ف